خودش سید نبود، اما هر سال که نزدیک عید غدیر میشد، بیشتر از مادرش که از سادات فاطمی بود، به جنب وجوش میافتاد. همه چیز هم باید براساس برنامه و دقیق و بدون کم وکاستی آماده میشد. برای همین یک روز دنبال مادرش میآمد و او را به بازار گل میبرد و کلی با هم بازار را بالاوپایین میکردند تا بتواند چیزهایی را که برای درست کردن بسته عید غدیر نیاز داشت بخرد.
گرفتن اسکناس نو هم که برعهده پدرش بود و خیالش راحت که در این زمینه مشکلی ندارد. وقتی هر دو از بازار گل میآمدند، مادر حسابی خسته بود و او مانند یک کودک ذوق زده که میخواهد امسال یک بسته جدید برای عید غدیر رو کند، کمی که نفس میگرفت، یک راست میرفت سر درست کردن بستهها و تا تمام شدنشان بلند نمیشد.
آن قدر در درست کردن بستهها ذوق و سلیقه به خرج میداد که مهمانها همیشه به المیرا میگفتند امسال میخواهیم بدانیم چه چیزی میخواهی رو کنی یا میگفتند هنوز بسته پارسال را نگه داشته ایم. نتیجه فوق العاده بود، چون برخی مهمانها میگفتند چه جالب، به ما هم بگو چطور این کار را میکنی تا برای عید نوروز ما هم بتوانیم یک بسته آمده کنیم. سال ۱۴۰۰ بود و نزدیکیهای عید غدیر، اما مادر به دلیل کرونا روی تخت بیمارستان بود و حال وهوایی برای تدارک بسته عید غدیر نبود.
مدام میگفت حالا امسال قسمت نشد، سال بعد جبران میکنم، اما خب سال بعدی در کار نبود. هنوز چند روزی از بستری شدن مادرش در بیمارستان نگذشته بود که خودش هم به دلیل کرونا در همان بیمارستان بستری شد و به فاصله سیزده روز از مادر، برای همیشه ما را ترک کرد. حالا از آن زمان دو سال میگذرد و هنوز جای خالی مادر و بستههای عید غدیر المیرا منشادی، خبرنگار فقید روزنامه شهرآرا خالی است.